۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

ما بی شماریم...




برای دوستی که هزار بار پیام گذاشته که کجام...اگر هنوز هستم! جواب بدم.....می نویسم که ما انقدر خون و خشونت دیده ایم که روئین تن شده ایم.... هیچ چیز دیگری در همه دنیا نیست که بیشتر از آنی که شده، بتواند ما را، قلب و دل و روحمان را تکان دهد ... فرزندان انقلاب و جنگ و بمباران و محاصره هخای اقتصادی -سیاسی اول و دوم و سوم و صدم و کوپن و حجله های هر روز و هر کوچه شهدا بر سر هر کوچه و پس کوچه، و باز کاروان استخوانها و باقیمانده تن های شهدا و اسرا و دوباره محاصره و همیشه تحقیر و دائم اشک و غم و بغض و رنج.... که جز این باده نخوردیم. همه ما روئین تن شده ایم از جوانانی که بعد از این همه بگیر و ببند ها هنوز می بینی اِ اِ اِ ... باز روز روشن بی ترس روبان سبز بسته سر آنت ماشین و مچ دستش، دانشگاه می بینی خیلی از اساتید خودکار سبز گذاشته اند توی جیبشان ... نه یکی که 30 تا 40 تا آدم خودکار سبز به جیب، هی می روند کتابخانه و مدیریت و واحدهای ادارای و سلف دانشکده ها و هی راه می روند و تو می بینی که این "مــا" بی شمارند..... می بینم که وقتی ساعت 1.30 صبح می آیم خانه، کسی به من اعتراضی نیمکند... مردمی هم که در خیابانها هستند نگران اعتراض کسی، عزیزی، منتظری، منتظرانی نیستند..انگار البته انگار که هزاران چشم و گوش و دل چشم به ره و دل لرزان، امید بسته اند... از مرحله هیجان و تب همراهی و در جمع بودن و این شعر ها ...هزار سال نوری گذشته ایم، گذشته ام. امروز وقتی از میدان کاج سعادت آباد تا حتی اتوبان همت و پل های عابر روی اتوبان تا برسد به خود شهر، خیابان ولیعصر و میدانهای مسیر آن، از ونک و پارک وی و تجریش تا کوچه ها و خیابان های انقلاب، مردم سیاه پوش محکم فریادمی زنند....مرگ بر دیکتاتور....مرگ بر دیکتاتور...... عزیزای شهیدم... رایتو پس می گیرم.... چشم در چشم ماموران و سینه به سینه اونها، قد علم می کنند.... بی هیجان جمع کردن خاطره هایی برای جمع دوستان و آشنایان و شبکه های مجازی ارتباطی.... همه کسانی که هنوز این ور و اون ور پخش و پلا بودند... حرف و حدیث و نشخوار نمی کردیم که چه شد امروز و آه و وای.... تب های نوجوانانه قبل انتخابات همه فروکش کرده...همه ما یکمرتبه بالغ شدیم، همه رشید و بالابلند در برابر هر چه سستی و زشتی....

ما هستیم...ما بی شماریم... بی شمار....







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر