۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه




امروز داشتم پست چپ کوک را می خواندم که تجربه اش از یک روز در بیمارستان دولتی به عنوان همراه بیمار بودن را نوشته آنهم در تهران و به یاد هزاران پست ننوشته خودم افتادم از تجربه روزها و شب های شیفت در بیمارستانهای محتلف.... جان در این کشور ارزان است. ...ارزان.... انسانیت، انسان مرده است...سالهاست... سالهاست که می خواهم یک مستند تجربی بسازم از همه آنچه شاهدش بوده ام و آنچه هنوز بر ما می رود بر همه مردم بی پناه ما...به نظر من به جای اینکه هر کس یقه بزرگترین و مهمترین سیاست ها را بگیرد که آی چرا در سیاست کلی نظام این است و آن نیست...در همان جامعه کوچکی که به آن تعلق دارد تلاش کند واقعیت ان جامعه را انعکاس دهد که چقدر ناکارآمد، اینده سوز و حال خراب کن است.... چقدر درد انباشه شده در هر لحظه و هر دم ما... حتی لازم نیست چشمانت را باز کنی که این همه غم و این همه حسرت را ببینی .... این تنها دلیل من بوده است برای بیرون امدن از کشوری که جانم را برای هر دانه شن اش می دهم اما از زجر مدام روز و شب خسته شده بودم ...خسته هستم هنوز هم ... برای من که دوره ای می روم به آن خاک عزیز اما لعنتی! خاکی که آنقدر پابندش هستم که دغدغه اینکه هرچه اینجا می کنم به سلامتی و خوبی مردم آن دیار گره بزنم و هر کاری می کنم بپرسم سود و بازده اش برای مردم من ..مردم عزیز دردمند من چه است و چگونه می شود کمکی کرد به اندازه یه سر سوزن... و البته سوگمندانه باید اعتراف کنم هرگز هرگز احساس نکرده ام که همه تلاش و رنج من در این راه ثمر خاصی داشته باشد...اینقدر همه چیز بد و غیر انسانی شده است که ادم باورش می شود به حرف نیچه که انسان گرگ انسان است.... و ما از دست رفته ایم...نه تنها نسل ما...که اینده ما ... کاش این باور غلطی باشد..کاش...




۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

مسلمانی

واعظــــــی پرسید از فرزند خویش هیج می دانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلیـــــد زندگیســــت

گفت زین معیار انــــــدر شهــــــرما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست


آقای رئیس جمهور در جمع ایرانیان مقیم خارج فرمودند : دوره تاریخ مصرف آمریکا گذشته ، یه ضرب المثل داریم تو فارسی میگه اون ممه رو لولو برد (کف و سوت حضار).

در راستای استفاده از ضرب المثل در کلام مسئولین مملکت پیش بینی می شود ضرب المثل های زیر به زودی از سوی رئیس جمهور مورد استفاده قرار گیرد :

- آمریکا میگه شما چون از مظلومین جهان حمایت می کنید حق ندارید از انرژی صلح آمیز هسته ای استفاده کنید . یکی نیست به اینها بگه ... چه ربطی به شقیقه داره ؟؟

- آمریکا و همدستاش چماق دستشون گرفتن و با قطعنامه ما رو تهدید می کنن . اینقدر قطعنامه صادر کنید تا ...اتون باد کنه .

- ما تو جهان معروفیم به مبارزه با استکبار . آمریکا تو این سی سال کلی از ما ... خورده حالا دست به ... وایساده و هیچ گهی نمی تونه بخوره .

- ملت ایران را تهدید به جنگ می کنید ؟ ما هم میگیم به ... چپ ملت ایران

- همدستای آمریکا و در راس اونا انگلیس خبیث جز اینکه عین سگ دروغ می گن فقط یه کار بلدن اونم ... لیسی آمریکا و اسرائیل

- آقای اوباما که اومد همه فکر کردن با این شعار تغییرش می تونه آمریکا و سیاست هاش رو عوض کنه . اینا نمودونستن که سرخاب سفیداب ... رو تنگ نمی کنه

- ملت ایران با ایستادگی که از خود در مسئله انرژی هسته ای نشان داده، فی الواقع خار مادر آمریکا و همدستاش رو ...

با تشکر از دکتر حدادعادل بابت همکاری در این نوشتار

از آقای میرزایی خواهش می شود جهت آشنایی عزیزان بیگانه ضرب المثل های فوق الذکر را به انگلیسی ، چینی ، تبتی و ... ترجمه فرمایند ,

ایران


اين همه آدم نتونستن دو تا توالت بسازند!!...
امام جمعه بیاد
نماینده بیاد
شهردار باشه
زمینو یکی دیگه بده
تازه مردم هم بیان پول بدن
که چه خبره میخوان دو تا دستشویی بسازن

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

خاموشی گناه ماست.

پوستر برای تبلیغ در فضاهای اجتماعی


واقعاً "خاموشی گناه ماست" هر ایرانی یک رسانه.... داره از وقتش هم می گذره برای اطلاع رسانی در مورد کارهای غیرانسانی حکومت و اثرات وحشتناک و دراز مدت دولت احمدی نژاد بر نه تنها موقعیت داخلی و خارجی ایران و ایرانی که بر هم زیرساختها و بخشهای مختلف کشور....هنوز توی همین کشور خودمون هم خیلی ها هستند نمی دونند رایشون به احمدی نژاد چه خیانتی به کشورشون بوده.................. اگر به اندازه کافی این دولت کودتا را رسوا کرده بودیم، هموطنان نخبه! ما از سراسر جهان! برای دو تا گردش و تفریح و لابد چهار قرون پول توجیبی، جرات نمی کردند روز روشن بیایند به کشور زخمی و دردمندشون و با قاتل ملت عکس یادگاری بگیرند.

افشا کردن هر کدوم از مهمانان دولت احمدی نژاد، در کشور و محل کار خودشون.... یک وظیفه ملی است. برای اینکه جرات چنین خیانتهایی از سایر وطن فروش ها و مردم فروش ها گرفته بشه... به خاطر تسکین دل همه اونها که رنج کشیدند و درد دارند و این روزها خون به دل تر از هر روزند......

هواپیمای ایران ایر از تهران به مقصد استکهلم برای سوخت گیری به رشت رفت!



دیروز هواپیمای تهران - استکهلم به جلی پرواز مستقیم به سمت شمال غربی کشور برای رفتن به استکهلم به قصد سوخت گیری به رشت رفت!!!

ما که همه جان به لب و رو به قبله! شدیم فکر کردیم لابد هواپیما ربایی یی چیزی شده به ما خبرش را نمی دهند یا بمبی چیزی توی هواپیما پیدا شده که می روندکه ختثی کنند یا مثلاً به کسی مشکوک شده اند در هواپیما ...می روند که بیندازندش بیرون و تحویل براداران خدمتگذار بدهندش.... تا 35 دقیقه بعد از پرواز که به رشت رسیدیم و با چشمانمون دیدیم که سوخت گیری شد...البته باز هم باورمون نشد که چطور فرودگاه بین المللی امام خمینی با این همه دک و پز و النگ و دولنگ، دو قطره بنزین نداره برای هواپیمای بین المللی اش ...مجبوره بره رشت ! برای سوخت گیری!!! حالا هی بگید تحریم اثر نداره.... بله ...ماهم می گیم نداره!!! کی به کیه!!!

خدا آخر و عاقبت همه ما ملت را با این شرایطی که به کشور حاکم کرده اند به خیر و سلامت کنه!


۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

رسیدم تهران!


بازگشت به ایران

بالاخره دوباره ساک و زار و زنبیل را بستیم و دوباره راهی وطن شده ایم! تازه رسیده ام اگر حال و احوالات و شلوغ بازی جلو ورودی را کنار بگذرم! هنوزم که هنوزه بعد از هر جدایی و فاصله ای، چیزهایی که هزار بار شینیدم عجیب و جالب و تازه می شه و می گم ای بابا!

از سرمهماندار هواپیماهای ایران ایر که هنوز که هنوزه حرفشون را با درود به روح پر فتوح بنیانگذار انقلاب اسلامی..... و بعد سلام و درود به رهبری است و بعد شهدا و آزادکان و ... که آدم را یاد انشا های دبستان و راهنمایی می اندازه که با همین ها شروع می کردیم انشا نوشتن را! عجب زندگی ای!
وارد تهران شده ام. تهران ِ گرم ِ گرم ِ گرم، پر از غبار که هزار متر اون طرف تر را واقعاً نمی بینی به خاطر این همه غباری که در هوا هست....روز به روز خوشا به دیروز! وضع رانندگی ها هم که قربونش هر ثانیه از ثانیه قبل بدتر و وحشتناک تر می شه!
روزنامه هایی که توی هواپیما می خوندم خیلی تکان دهنده بود صفحه های حوادثشون. طبق معمول ایران، خبرها پر از آمار تجاوز و قتل های عجیب و غریب گرفته تا خبرهای دله و دزدی شهروندان گرامی در هر رده و سنی... یکی اش جالب! بود که یه بچه سیزده ساله با تهدید چاقو، کیف یک خانومی را گرفته بود و د فرار..... یه فیلم هم برایمون پخش کردند توی هواپیما که همه اش دعواو طلاق و تهمت و همه افراد فیلم هم همه اش دارند داد می زنند و گریه می کنند و نفرین می کنند و ناراحت و مشکل دار و عقده ای هستند . اخر سر هم مشکل هیچ کی حل نشد و فیلم تموم شد و السلام.
تهرانم و البته و هزار البته همین برایم بس است.
حالا به روز می کنم هر روز و هر نیم روز که چه خبر است سرزمین مادری.




۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

از فرودگاه که به خونه اومدم از دیدن اونه همه بطری آب تعجب کردم. کفتم ا...این همه بطری اب اون هم آب معدنی که هر چند ماه یه بار گند یکیشون در می آد که این دماوند اون داماش اون نمی دونم چی الوده به فلان و بهمان است.. گفتند نه! خیالت راحت باشه که همشون آب معدنی کوه های شهرکرد است! گفتم خب حالا چرا از آب شیر دیگه استفاده نمی کنید..تهران که آبش خیلی سبک و خوشمزه! است. و روزهای بعد دیدم که شرح حال همه مردم همین است چرا که اب تهران برای زنان باردار و کودکار به علت نیترات بالا غیر قابل شرب اعلام شده و مردم هم می دونند که مسوولان از زور ناچاری نمی گویند که برای هیچ کس قابل شرب نیست چون در این صورت می خواهند چی کار کنند برای مردم!
جالبترین و عجیب ترین و روانی کننده ترین قسمت ماجرا، این است که کسی عصبانی و شاکی نمی شه که چرا امکانات اولیه زندگی مثل آب اشامیدنی توی این شهر در دسترس نیست و چه رویی دارند این وزارت نیرو و بهداشت که حالا بعد از انکار و تایید و انکار های مکرر بالاخره با پر رویی تمام اعلام کردند که آب آلوده است اما نمی گویندکه مردم بدبخت چه کنند. حالا همه هم که وسعشون نمی رسه که همه آب آشامیدنی اشون را بخرند که.... بعدش هم که ای بابا نا کی؟ اصلا می گویید که دارید اقدامی انجام می دهید ..لااقل برای سال دیگه در فکر چیزی هستید .... با پررویی حتی بدون اینکه گردنشون را کج کنند توی نلویزیون مردک می گه خب طبیعی است چون بارندگی پارسال کم بوده ... و ما از چاه برداشت می کنیم و تهران هم که فاضلاب نداره ...خب طبیعی است که آب آلوده باشد!!!!!!!!!!!! همین؟؟؟؟؟

هی فکر می کنم خدایا چرا و چه جور مردم اینقدر سربزیر و سر به تسلیم و رضا دارند ... مواد غذایی به این گرونی ...رفت و آمد گرون...ایمنی صفر.... هر روز توی خیاون ها تصادف می بینم و بدون بر و برگرد هر روز توی اخبار استان می بینیم... حالا هم که آب اینجوری شده ...یه غر غری شاید ..اون هم شاید بکنیم و به هر حال یا به فکر راه حلی باشیم یا بی خیال... مثل خاله من که می گه بابا بی خیال ..مردیم هم که چه بهتر!!!

چی شد و چطور شد ما به اینجا رسیدیم..اینطوری شدیم... باورم نمیشه اگر یکی بگه همیشه اینجوری بودیم ...نه فکر نکنم من که گوسفند نبوده ام یا سعی کرده ام نباشم ...هیچ وقت... هرگز...............

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه



باطل را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت . ...اگر حق را نمی توان استقرار بخشید ، می توان اثبات کرد، طرح کرد و به زمان شناساند و زنده نگه داشت...

زنده یاد دکتر شریعتی

- کسی که دیگر سالهای سال ِ سال است نه بت من است نه تب من... اما مسحور توانایی کلامش نمی توانم نباشم.... و صداقت برخی فریادهایش......




۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

آخرين كلمات!!!!!!



آخرين کلمات يک الکتريسين: خوب حالا روشنش کن...
آخرين کلمات يک انسان عصر حجر: فکر ميکنی توی اين غار چيه؟
آخرين کلمات يک بندباز: نميدونم چرا چشمام سياهی ميره...
آخرين کلمات يک بيمار: مطمئنيد که اين آمپول بيخطره؟
آخرين کلمات يک پزشک : راستش تشخيص اوليه‌ام صحيح نبود. بيماريتون لاعلاجه...
آخرين کلمات يک پليس: شيش بار شليک کرده، ديگه گلوله نداره...
آخرين کلمات يک پيشخدمت رستوران: باب ميلتون بود؟
آخرين کلمات يک جلاد: ای بابا، باز تيغهء گيوتين گير کرد...
آخرين کلمات يک جهانگرد در آمازون: اين نوع مار رو ميشناسم، سمی نيست...
آخرين کلمات يک چترباز: پس چترم کو؟
آخرين کلمات يک خبرنگار: بله، سيل داره به طرفمون مياد...
آخرين کلمات يک خلبان: ببينم چرخها باز شدند يا نه؟
آخرين کلمات يک خون‌آشام: نه بابا خورشيد يه ساعت ديگه طلوع ميکنه!
آخرين کلمات يک داور فوتبال: نخير آفسايد نبود!
آخرين کلمات يک دربان: مگه از روی نعش من رد بشی...
آخرين کلمات يک دوچرخه‌سوار: نخير تقدم با منه!
آخرين کلمات يک ديوانه: من يه پرنده‌ام!
آخرين کلمات يک سرنشين اتوموبيل: برو سمت راست راه بازه...
آخرين کلمات يک شکارچی: مامانت کجاست کوچولو؟.
آخرين کلمات يک غواص: نه اين طرفها کوسه وجود نداره...
آخرين کلمات يک فضانورد: برای يک ربع ديگه هوا دارم...
آخرين کلمات يک قصاب: اون چاقو بزرگه رو بنداز ببينم...
آخرين کلمات يک قهرمان: کمک نميخوام، همه‌اش سه نفرند...
آخرين کلمات يک قهرمان اتوموبيلرانی : پس مکانيکه ميدونه که با ...
آخرين کلمات يک کارآگاه خصوصی: قضيه روشنه، قاتل شما هستيد!
آخرين کلمات يک کامپيوتر: هاردديسک پاک شده است...
آخرين کلمات يک کوهنورد: سر طناب رو محکم بگيری ها...
آخرين کلمات يک گروگان: من که ميدونم تو عرضهء شليک کردن نداری...
آخرين کلمات يک گيتاريست: يه خرده ولوم بده...
آخرين کلمات يک مادر: بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم...
آخرين کلمات يک متخصص آزمايشگاه: اين آزمايش کاملاً بيخطره...
آخرين کلمات يک متخصص خنثی کردن بمب : اين سيم آخری رو که قطع کنم تمومه...
آخرين کلمات يک متخصص کامپيوتر: معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!
آخرين کلمات يک معلم رانندگی: نگه دار! چراغ قرمزه!
آخرين کلمات يک ملوان: من چه ميدونستم که بايد شنا بلد باشم؟
آخرين کلمات يک ملوان زيردريايی: من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم...
آخرين کلمات يک نارنجک‌انداز : گفتی تا چند بشمرم؟

آخرین کلمه خامنه ای :من نمی زارم این مملکت به دست جنبش سبزی ها بیوفته...

آخرین کلمات احمدی نژاد:وای این گوریله چقدر شبیهمه,فکر کنم داداش گم شدم باشه...


طنز

آمریکاییها هیچ وقت موفق به شناسایی نقاط استراتژیک ما نمیشوند!!!

چرا که نقاط استراتژیک ما معمولا یک جای دیگر است.

مثلا نیروهای نظامی ما مشغول کارهای فرهنگی هستند!

نیروهای فرهنگی ما مشغول عملیات سیاسی هستند!

نیروهای اطلاعاتی کار خبری می کنند!

دیپلماتهای ما کار هنری میکنند! هنرمندان ما مبارزه سیاسی می کنند!

دانشگاهیان ما خبرنگاری می کنند!

ناشرین ما خرید و فروش کشتی می کنند!

نیروهای مطبوعاتی ما کارهای اطلاعاتی می کنند!

تاجرها مشغول امور خیریه هستند! ...

و همین طور بگیر برو تا پایین!!!!!


آمریکا به این امید به ایران حمله می کند که در صورت حمله به ایران کارها متوقف شود و مردم در فشار قرار گیرند

در حالیکه در ایران سالهاست کارها متوقف است و هیچ کس احساس ناراحتی نمی کند!


در ایران برای اداره حکومت چهار گروه مطرح هستند :

یک گروه محافظه کاران هستند که با آمریکا دشمن هستند،

یک گروه اصلاح طلبان هستند که با آمریکا مخالفند،

یک گروه نیروهای برانداز هستند که به این دلیل با حکومت دشمن هستند که فکر می کنند حکومت ایران آمریکایی است

و یک گروه ایرانیان طرفدار آمریکا هستند که اکثرا در آمریکا زندگی می کنند و حتی برای حکومت کردن نیز حاضر نیستند به ایران بیاین

د بنابراین حکومت ما جایگزین ندارد!

حمله آمریکا به سازمانهای اداری و وزارتخانه های ایران به ما زیان چندانی نمی زند

چون در این سازمانهای اداری اتفاق خاصی نمی افتد.


حمله آمریکا به تاسیسات صنعتی ایران در بسیاری از موارد به نفع ماست چون دولت مانده است چطور آنها را تعطیل کند

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۳, دوشنبه

باور نمی کنم که باز هم پیچانده شدم از جانب همان بپیچ سابق.............علامت عاشق شدنم است؟ خدا نکند.............

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه




امروز توی یه جلسه علمی راجع به اتنوگرافی و اینها بودیم و بحث در زمان صرف چای و قهوه به سیایت های نژادپرستی و نژادکشی و اینها رسید....یکی از همکاران، همسایه ای دارد که جز کسانی است که عقیم شده بودند به دلایل احمقانه نژادی!
داستانش هم این بود که در گذشته (گذشته نزدیک! باور نکردنی، بعد جنگ جهانی دوم!!!!!!!!!!!!) در سوئد! هنوز فرزندانی را که از زنا به دنیا می آمدند و پدرشان مشخص نبود که کیه را عقیم می کردند!!!!!!!!!! فکر کن! تفکرات و ایده های نازیستی تنها در آلمان بوده...همه اروپا در رنج بوده که ژنهای معیوب و بد و اینها را باید از بین برد... و بحث خیلی زیبا کشیده شد به اینکه همینی که ما جنین هایی را که سندم داون دارند را با تست در دوران باروری و دریافتن احتمال بالای مبتلا بودن به این سندروم در همه جای دنیا می کشیم...حتی در ایران مذهبی هم همینطوره که مادران باردار دارای جنین های سندوم داونی می توانند بچه هایشان را سقط کنند...خوب این هم یه نوع نژاد کشی یه... عجب دنیایی ییه ...باورم نمیشه در همچین فاصله کمی این همه این جامعه تحت تاثیر همچین تفکراتی بوده.... باورنکردنی.... و این سوئدی است که طبق آمارها آزادترین روابط جنسی و زندگی بدون ازدواج و اینها در آن وجود داره.. من در تمام دوستان متاهل فقط یک نفر را می شناسم که بعد از بچه چهارمش ازدواج کرد با پدر بچه ها.... بقیه همینطروی با هم زندگی می کنند بدون ازدواج حتی با داشتن چند بچه... حالا فقط فکر کن همین چند دهه قبل اینقدر وحشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Dignity






نگاه کنید به عزت و احترام، ادب و حرمتی که مثلاً نماینده های مردم به مردم خودشون می گذارند. خیر سرشون با پز و افتخار و منت گذاشتن رفته اند بازدید از جنوب شهر و همچنین مرکز ترک اعتیاد.
توی مرکز ترک اعتیاد هم اون بدبخت و بنده خداهایی را که می خواهند ترک کنند را چیدند وسط، دورتا دورشون هم میز میوه و شیرینی گذاشته اند برای آقایان که میل بفرمایند و اون بنده های خدا هم که آبرو و حرمت دارند را بنشونند وسط تا تفریح و پز اقایان بشه. از این بیشتر می تونید به کسی خفت بدهید؟ اونها هم یک عضو جامعه هستند که به هر دلیلی قربانی هستند حالا باید اینطوری باهاشون رفتار کنید... از تکان دهنده ترین تصویرهایی که می شه دید از سیاستگذاران و حامیان جامعه در یکی از بالاترین مراجع کشور....تویی که بهت رای دادند همین مردم که بری ازشون حمایت و دفاع کنی و مدافع منافع و منتقل کننده صداشون باشی، چطوری رویت می شه اصلا جلوی این همه آدمهای بالغ و بزرگسال، را جلوی پایت خفیف و خوار کنی.................................... این ایران است. صدای ما را از جمهوری اسلامی ایران می شنوید.............

به نظر من این چیزها است که باید رویش خیلی مانور داده شود..کسی که اینقدر برای یه انسان دیگه که هنوز مغزش کار می کنه...بیمار روانی مزمن نیست که جلوش هر کاری کنی نفهمه به دل نگیرده...آدمه....کسی که می تونه دیگری را دیگران اینطوری در همچین ماسله ای خوار و خفیف کنه، می تونه در تصویب قوانین و مقررات کشوری، شان انسانیت اونها را رعایت کنه، اصلا به ذهنش برسه؟

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

امروز حال یک نفر را که خیلی دوستش داشتم و دارم اما پدر من را درآورده با حقه بازی ها و دروغ ها و متقلب بازی ها و پیچوندن هاش گرفته ام و خودم اولین نفری هستم که حالم گرفته شده است و اصلا مونده ام چه طوری تونستم لبخند به لب بدون کوچکترین تغیر و بداخلاقی و جیغ و فغانی بهش بگم که می تونه برای همیشه از صفحه زندگی من پاک شه، چه به عنوان دوست چه به عنوان کسی که می شناسمش یا به هر عنوانی. آره می دونم که شاید تند به نظر بیاد اما از این همه آویزون شدن و دوشیدن و کلک و توی دل خندیدن به همچین هنرنمایی هایی و دورزدن هایی خسته ام.
بالاخره درست می گویند که احترام هر کس دست خودشه! اگر با یک بار دو بار صد بار گفتن چیزی را نمی تونی تغییر بدی، و اگر اون چیز ارزش جنگیدن را هم نداره، صحنه را ترک کن.........و این کاری بود که من کردم. اما تحمل دیدن لب و لوچه آویزونش را نداشتم و همین به دلم چنگ می زنه........

یه علت مهمی که همه روی من سوارند به قول معروف و هیچ دافعه ای ندارم ...نمی تونم با هیچ کی بد حرف بزنم و تند و متغیر باشم، ترس و وحشت شدید من از از دست دادن است. از وقتی یکی از عزیزترین عزیزانم را از دست داده ام بدون هیچ پیش آگهی ای، بدون هیچ اطلاعی از سونوشتش، چرایی اش، چونی اش....درس بسیار تلخ روزگار را با گوشت و پوست و خونم چشیده ام که همین کسی که می خواهی مثلا به حساب خودش فقط یه درس کوچیک بهش بدی و یا حتی یه گوشمالی، یا یه کم محلی به حساب بدی ای که بهت کرده ...ممکنه نیم دقیقه دیگه توی این گردش پوچ و مبهم سرنوشت، غیب بشه، یه بلایی سرش بیاد و تو همه عمر مثل همه عمرت تا به حال، نیشتر به قلب داشته باشی که ای کاش بهتر می بودم...ای کاش وقتی ادمها هستند دورمون مهربون تر باشیم و بهتر و دوستانه تر......... باور شدید دارم که با آدمها با مهر و محبت بهتر می شه کنار اومد اما گاهی حوصله اش را ندارم گاهی چون اینقدر هم یاد نگرفته ام که همه چیز را عاشقانه و دوستانه و اینها تدبیر کنم! هنوزم تمایلی شدیدی دارم بزنم دهن کسی را خرد کنم یه جوری که دندانهایش بریزد در دهانش! -درجه خشونت را حال می کنید!!- اما الان سالهاست و سالهاست که فقط یه تمایل سطحی و زودگذر بوده.... یادم می آید به کسی که فکر می کردم دوستش دارم و اون هم فکر می کرد دوستم داره اما بعد به هزار و میلیون دلیل نشد و فهمیدم که اشتباههه و اینها گفتم که بهتره همه چیز را تموم کنیم و من به هیچ وجه نمی خواهم این آشنایی را ادامه بدهم...فکر کنم یه سالی طول کشید که باور کنه!!! بسکه ملایم و بدون شمشیر کشی و بحث و جدل این را می گفتم و صد البته خودش کار را به جدل و دعوا کشوند در آخر کار..... تا باورش بشه که داستان تموم شده..........

به هر حال امروز حالم گرفته است. دلم نمی خواهد هیچ کسی حالش گرفته بشه حتی اگر کسی باشه که بدترین ضربه ها را به من زده باشه... نمی تونم هرگز قیافه های نوچ و دل خسته را فراموش کنم. کاش همه می دونستیم که واقعا زندگی دو روزه چه برای خودمون چه برای همه اطرافیانمون./

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

در حاشیه احکام اخیر دادگاه های ایران



گفتگو بین دو زندانی اردوگاه کار اجباری سیبری در شوری سابق

اولی: تو چند سال محکوم شدی؟
دومی: ده سال
اولی: مگه چی کار کردی؟
اولی: هیچی!
اولی: دروغ نگو....واسه هیچی معمولا 5 سال بیشتر زندان نمی نویسند!


احکام اعلام شده آدم را به درستی یاد کشور دوست و برادر و مرشد و راهنما می اندازه!

اون بالا دنبال مشکل نگردید، به آیینه هم گاهی نگاهی بیندازید یا به دور و برتون



فقط حکمرانان فعلی نیستند که مستبد، نفهم، خودخواه و مردم آزار، همه چیز دان و حق به جانب، در حال برده داری به شیوه امروزی هستند. نگاه کنید این ها مردم معمولی هستند:

1- تهران، دادگاه خانواده: زنی به خاطر اینکه شوهرش معتاد است و او را کتک می زند و تحقیر می کند، جانش به لب رسیده و تقاضای طلاق دارد. بقیه به نقل از خبرگزاری دولتی: "مرد در دادگاه حضور داشت و گفت: من مي‌خواهم همسرم را عذاب دهم؛ او بايد با اعتياد و كتك زدن من كنار بيايد."

همچنين حكم طلاق از سوي قاضي صادر نشد و رسيدگي به اين موضوع با آزمايش جديد مرد در خصوص اعتياد، به آينده موكول شد. "
یعنی نهضت برده داری و بدبختی ادامه دارد... تا قیام مهدی(عج)


2- تهران، دادگاه خانواده: زنی برای طلاق به دادگاه مراجعه کرده و بیان می کند که "ديگر تحمل زندگي با شوهرم را ندارم و علاوه بر اينكه مهريه خود را مي‌خواهم ديگر حاضر به زندگي با او نيستم."
فقط رو را نگاه کنید مردک را که چون همسرش اذیتش می کرده رفته یه زن دیگه گرفته اما چون می خواهد زن بدبختش را همچنان آزار دهد، "اجازه" زندگی هم به او نمی دهد.
نتیجه دادگاه عدل اسلامی:
قاضي عموزادي بعد از شنيدن اظهاران اين زوج، پرونده را مختومه اعلام كرد. یعنی حکم طلاق صادر نشد. حق به حقدار رسید. زن ها به مردها!

متاسفانه باز هم
یعنی نهضت برده داری و بدبختی ادامه دارد... تا قیام مهدی(عج)

به خاطر اینکه یه کم هم بیشتر حالتون گرفته بشه از "رنجی که می بریم":

یکی نیست بگه مردک! به توچه؟ یعنی چون همسر تو شده، اجازه نداره مستقل فکر کنه و عقیده اش را هم باید از مردش پیروی کنه؟


و همچنان
یعنی نهضت برده داری و بدبختی ادامه دارد... تا قیام مهدی(عج) به علاوه اینکه گوشت را هم داد به دست گربه...یعنی به خاطر "ارتداد" ممکن است زن نگون بخت را هم طبق قوانین عدل اسلامی از هستی ساقط کنند.

و تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل.




۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه



دلم خیلی می خواهد بزنم توی دهن یکی ..... یا اونطوری که توی فیلم ها نشون می ده توی صورت کسی: شَتَلَق! یه جور بدی خسته و عصبانی و خل و چل هستم. حوصله ندارم. حوصله این همه آدم بی مزه که همه تلاششونو می کنند حرفهای بامزه بزنند... به این همه مفسر شرایط موجود و پیش بینی کننده آینده و همه هم الحمدالله نرخ به روز خور شدید الحن.

از این همه آدمی که داعیه نجات کشور و مملکت و حفظ آینده را داره اما از هیچ فرصتی برای ترتیب دیگران را دادن نمی گذره... از این همه آدمی که دیگه به چیزی اعتقاد نداره.... خدا را که کفن کرد و توی خاک گذاشت.. گذاشت...دنیا تموم شد.. اگر هم اسم انسانیت و احترام و بشر و آدم و این قماش حرف های زیاده از سرش می زنه به خاطر اقتضای موقعیت است و بالاخره دور و زمونه عوض شده... گذشت اون دوران که می تونستی بزنی توی سر طرف و باز بهش حکومت کنی -حالا گذشت واقعاً؟-

از اینکه این همه دوستانی را می شناسم که دوست پسر زن دار دارند بالا می آرم ... اول از همه می خواهم بزنم توی سر خودشون بعد هم دهن اون ... را سرویس کنم! همه هم چسبیده اند به این موضوع که تعداد دخترهای موجود جامعه 5 درصد بیشتر از مردان است.... ای دهن اونی سرویس که این تخم لق را توی دهن همه مسوولان و مدیران و مردهای شکم چران شکوند... اون حمالی که این آمار را ارایه داد این زر را هم زد که این مقایسه بین مردان یک گروه سنی و زنان 5 سال کوچکتر انجام شده...یعنی آمار این گروهه. اگر بخواهیم آمار زنان را با مردان بدون دخالت دادن این عامل تخمی مقایسه کنیم تعداد زنان دم بخت از مردان کمتر هم هست یعنی می توانند یه شوهر داشته باشند و یه دوست پسر ! این عوضی هایی که این آمار را این قدر گسترده پخش می کنند در مورد تفاوت سنی مطلوب خودشون زر می زنند...وگرنه اگر شما واقعا باور داشتید که زن ها زودتر ذهن بالغی دارند و اینها ... چرا در سایر موارد اینطوری باهاشون برخورد نمی کنید...اینجا که می رسه و در حقیقت بحث جسمه ...اما دلیل می آرید که نه! چون دخترها زودتر به سن تکلیف می رسند چون خدا زودتر اونها را موظف یه عبادت می کنه چون می دونه که زودتر فهم درک این مسایل را پیدا می کنند.....به هیمن خاطر باید با پسرها مثل سن تکلیف تفاوت وجود داشته باشه در مورد سن ازدواج....

خب حضرات غیر مذهبی ...شما چی زر می زنید که همین عقیده را دارید که سن دخترها باید گمتر باشه از پسرها در هنگام ازدواج؟

هرچی هم ما جوبگیردمون که اقا مردم همه شور حسینی در سر دنبال پیگیری جنبش و اینها هستند..سرتو می چرخونی دور و بر...می بینی که نه آقا جان! قرار نیست با این حرارت ها آبی به این زودی ها گرم شود/

خسته ام ! از این همه د ِدلاین و برنامه های منتظر انجام و کار و کار و کار و کار و اینها دارم می میرم. شیطونه می گه همه چیز را ول کنم گور پدر هر چه کارفرماو پروژه و زندگی و اینهاست....برم یه مدت خودم را گور و گم کنم در یکی از این روستاهای دور.... و تنها باشم... بعد یه تکونی به مغزم می دهم و می گم ایران که اروپا نیست که بتونی بری برای خودت مثل آدم توی یه شهر دیکه یه روستایی یه جایی که دوست داری زندگی کنی...کافی پاتو بذاری توی یه روستا ...از سگ نگهبان توی دشت تا پیرمرد دهکده می آن و ترتیبت را می دهند... اگر زنده بذارندت برو یه نون بخور و صد تا را خیرات کن! این قدر ملت حریص و وحشی و گرگ شده اند که هیچ کس حتی خودشون ایمنی ندارند از دست خودشون..خودمون... یادم می آد مسابقات کشوری دوچرخه سواری بود ... من هم چون توی همون پیستی که بچه ها تمرین می کردند می رفتم برای دوچرخه سواری و مثلا اوقات فراغتی و اینها ........ کار مسابقه را پیگیری می کردم...و با بچه ها در ارتباط بودم... یکی از پسرهایی که توی مسابقه شرکت کرده بود توی اصفهان ... مسیر را گم کرده بود در جایی و از کنار راه یک چندتا پسر بچه بودند می پرسه مسیر را .... راهنمایی اش می کنند به سمت دیگه ای و بعدش هم می ریزند سرش و اینها. فکر کن!!!! روز روشن، مثلا خیر سرت مرد هم هستی!

ای خدا! ما را از شر خودمان نجات بده!
این کشور الحمدالله داره از فجایع اخلاقی چه در سطح کلان و چه سطح خرد منفجر می شه... حالا این همه کلاشی در سطح بالا هست و دورغگویی و شارلاتان بازی و فساد...اون هم از کسایی که خودشون را امامزاده می دونند حالا فکر کن اونی که خودش را یه آدم معمولی می دونه و می گه گور پدر اینها و بعدش هم دین و ایمونش هم ضعیف شده و خدا و دوزخ و جهنمی برای خودش متصور نیست که بترسه ازش....فکر کن اون چه گرگیه؟!!


آخ ! آخ! دارم از خودم بالا می آرم... دلم می خواهد اونی که می خواستم بزنم توی دهن و سر اون یکی ها، حواله خودم کنم...به شدت!




۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه




هزارمین شبی است که بیدار می نشینم به امید صبحی دیگر و همه صبح ها به همان رنگ دیروز است. هزار سال است انگار که به مغزم فشار می آورم که بگوید چه می خواهم از زندگی....دنبال چه هستم..آرزویم چیست...مثل همه سال تحویل هاو همه تولدها که می خواستی شمع و فوت کنی و همه هی می پرسیدند که ارزو کردی؟ آرزو؟ من از نسل بی آرزو هستم، بی امید، نه اینکه غمگین باشم و یک چشم اشک و یه چشم اندوه! نه غمگین نیستم اما حوصله این زندگی های لوس و هیجانی مردم دور و برم را ندارم...زیادی جوگیر اجتماع و سیاست بازی مردان سیاست بوده ام و هستم که آب را بی رنگ سیاست و مزه اخلاق نمی تونم بخورم.... با هرکس که حرف می زنم هزار برابر من غر زدن و اندوه و ناله و بی آرزویی را بالا می آورد..... اینقدر بی شکل شده ایم که به هر شکلی در می آییم به دنبال هویتیم.... هر کس که به ما هویت بده دنبالش می دویم و زندگی امون را حتی می گذاریم... با بچه ها و دوستان که حرف می زنم در عین اینکه از همه تغییر و تحولهای گذشته و حرکتهای مردم و خودمون د رحقیقت خشوحالند اما خوشحال نیستنند. حال همه گرفته است. کافیه سه جمله بیشتر حرف بزنی تا اشکشون را هم بگیری.... به نظرم داره دیگه خیلی فرسایشی می شه برای ما ملت بی صبر ِ عجول. و من از همه بیشتر خسته ام. و شاید خیلی های دیکه که زندگی شخصی اشون را برای زندگی مستعار اجتماعی اشون گذاشته اند نه به امید بهره ای شخصی که به امید تغییری محسوس.... اما می دانی و روشن می دانی که همه این هیجان های تغیر و تحول عمر کوتاه داره... زیری پوست همه ما یه گرگ خونخوار خوابیده که منتظره روزی بیاد بیرون و دیگری را پاره کنه. از این همه بدجنسی و موذیگری و بی رحمی که در اطراف می بینم به خودم می لرزم... شاید دیگران هم وقتی به من نگاه می کنند همین را بگن... کاش یه کم فعالیتهای شاد و غیر اعتراضی خوب داشتیم تا یک کم اخلاق های خوبمون را تقویت می کردیم حتی کار گروهی امان را. مثل این گروه های حفاظت طبیعت و فعالیتهای اجتماعی و کارهای داوطلبانه و اینها.... به نظرم همه ما نیاز شدید به خوب بودن، به مفید بودن داریم اما نمی دونیم چه کنیم. با خودم خیلی فکر کرده ام که چه راه حل هایی هست. نصف جمعیت ایران زیر 28 سال سن دارند. می شه با همچین نیرویی کوه ها را حرکت داد چه برسه به کمک به این همه مردمی که دارند زیر بار فقر و مسکنت هزار بار می شکنند. کارهایی مثل کارهایی که جهاد سازندگی می کرد... یا انجمن خوداشتغالی زنان در یه دوره طلایی دوره خاتمی که سازمان های غر دولتی رشد انفجاری داشتند و به معنی واقعی کلمه بالیدند... خیلیها توی ایران از همچین ایده هایی می دونم که حمایت می کنند... منظورم جوانها و خیلی های دیگه هستندکه می خواهند خوب باشند مثل من که می خواهم خوب باشم. .. می خواهند برای جمعه و مردم به طور عینی مفید باشند مثل من که دلم می خواهد یه کار عملی کنم یه کاری که احساس کنم نتیجه اش را همین الان می بینم.... یه کاری .... یه فکری.... یه چیزی باید اتفاق بیفته در درون ما تا این همه حس و این همه وجود نخشکه، نمیره که اگر این آخر پر سیمرغ هم به آتش انداخته بشه، دیگر زال پیر و رستم را هیچ کی نمی تونه نجات بده...

دارم واقعا و جدی فکر می کنم به اینکه گروهی راه بیندازم با یک هدف خیلی عینی و ساده مثلا دوره های ورزش، غذاخوردن، کتاب خوندن برای مریض ها و یا سالمندهای بیکس، و روزی برای با هم بودن با حضور یک گروه از جوانان در محلات اطراف شهر. یادم می آد وقتی به اسلامشهر می رفتیم توی کوره های آجر پزی که هنوز که هنوزه با دست خشت زده می شه و خانواده های پرجمعیت کرد و افغانی وقتی گروه ما اونجاها می رفت و فقط یه روز بینشون بود برای تفریح و خنده و عکاسی و یه روز متفاوت را تجربه کردن با خانواده ها و بچه ها که بیشمار بود تعدادشون..... نمایش فیلم داشتیم و مسابقه و اینها چقدر همه ما احساس دیگه ای داشتیم و چقدر دور بودیم از این روزهای لوس غر زدن و شکایت از یکنواختی.... می دونم که این برنامه های غیرانتفاعی خار چشم دولته...اما این فاصله وحشتناک طبقاتی که حتی ما ها را از حرف زدن با هم بیزار کرده و ارتباط را غیرممکن باید بشکنه.... به طرقی....

آنکه دایم هوس سوختن ما میکرد
کاش
کاش
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد....


۱۳۸۸ اسفند ۲۷, پنجشنبه

مستند فوق العاده ی "شاه ایران"



مستند فوق العاده زیبایی در ادامه سه جلسه مستندی که پخش شد به نام "بازی سر ایران" در مورد رفتن شاه پهلوی از ایران و انچه اتفاق افتاد از تلویزیون سوئد پخش خواهد شد.
فیلم 16 ژانویه 1979 را نشان می دهد که محمدرضا شاه با یک فروند هواپیمای بوئنیگ 707 از فرودگاه مهرآباد تهران، سرزمین محبوبش را ترک می کند در حالی که همزمان مردم در خیابانها در تظاهرات اعتراضی، مشغول پاره کردن عکس های او حتی از روی اسکناس های خود هستند.
روزی سرنوشت ساز برای شاهی که هرگز روی وطنش را نخواهد دید و همه رویاهایش برای آینده آن مرز و بوم را با خود به خاک سرد خواهد برد و برای کسانی که خود را با شتاب و شادمانی برای جانشینی اش آماده می کنند. فیلم بیینده را با خود به پاریس ان روز خواهد برد تا ایت الله خمینی و یاران آن روزش را ببیند که چگونه برای تسخیر قدرت و مبهوت کردن دنیا به ایران بر می گردند.

دیدن این مستند تاریخی را از دست ندهید. من خودم سعی می کنم ضبطش کنم و آپلود. آما به امید من نباشید!

ساعت 18.00 امروز حتما شبک دوی تلویزیون ملی سوئد را یا از طریق تلویزیون/ماهواره و یا از طریق زیر ببینید.



http://svt.se/tvguide/svt2