۱۳۸۸ آذر ۲۲, یکشنبه

عالمی باخبر از ندا شد....

"تصنیفی برای ندا، از طرف همه دوستانی که از وطن دور هستند" شاهکاری از پرویز صیاد

متن شعر از پرویز صیاد
موسیقی از کاوه حامدی
رقص از بنفشه صیاد با گروهش

http://www.youtube.com/watch?v=w3PJ2yt7iY0



خوبی این کار داشتن زیرنویس انگلیسی اش است که اگر بخواهید در مجامع غیر فارسی زبان، پخش و نمایش دهید، مناسب است. به همراه کلیپی بسیار زیبا، با همخوانی یک گروه حرفه ای، رقصی زیبا از بنفشه صیاد.

از کمینی خدنگی رها شد...... در مسیرش جوانی فدا شد...... عالمی با خبر از ندا شد...... ملتی مرهمش مبتلا شد..........................................................................ماهمه با ندا همصداییم.... ای ندا کش ما همه خود نداییم. ..........در حقیقت چون او بی صداییم..... از هر ان کوی و برزن بر اییم..... چالش جور و جورشماییم .......پیکرش تاابد لاله گون باد......... دشمن قاتلانش فزون باد و تمام میشود با آرزوی همه ما: سبز باد سبز باد ملک ایران


دولت ظالمان سرنگون باد
بخت اهریمنان واژگون باد
سرخی خون پاک جوانان
روی سنگ و سمنت خیابان
می نویسد٫ می نویسد به دژخیم دوران
رهبری اینچنین خون بریزد
کی ز آسیب مردم گریزد
ای همه پیکرش٫ مسند و منبرش٫
سر به سر لشکرش رنگ خون باد
از کمینی خدنگی رها شد
در مسیرش جوانی فدا شد
عالمی باخبر از ندا شد
ملتی در غمش مبتلا شد
جنبشی از ندا پر صدا شد
پیکرش تا ابد لاله گون باد
دشمن قاتلانش فزون باد


ما همه با ندا همصداییم
ای ندا کش همه چون نداییم
در حقیقت چون او بی صداییم
از هر آن کوی و برزن برآییم
چالش ظلم و جور شماییم
ای جوانان٫ زنان٫ رادمردان٫ ای همه داغداران ایران
تخت ضحاکیان گشته لرزان
بشکنید قفل و زنجیر و زندان
سبز باد از شما ملک ایران

۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه

آهای معلم بد، چقدر جریمه باید........




از وقتی خونه ام، اتاقم، گلدونامو جا گذاشتم و بدون قلب اومدم خودمو اینجا از نو بسازم آدمی، انگار یه ساعت گذشته. واقعاً ماها یا اونهایی که کشورشون را اگر باهاش خاطره زیاد دارند، گذاشتند و اومدند بیرون، چقدر می تونند خودشون را با فاصله ببینند از کوچه ها و خیابونها و مغازه ها و مغازه دارها، کسایی که سر کوچه وای می ایستند، ماشین هایی که آب و گلو لجن را با یک ویراژ از روی چاله و چوله و خیابون پرت می کنند به سر و قیافه و هیکل را به گند می کشند، از اداره ها و ایستادن در صف و رفتن به فروشکاه و دروغ گفتن و پریدن و دویدن و خیط شدن و خاک شدن و تحقیر شدن و بدبختی ... را چقدر اینها را میس می کنند. من که هر روز حرف زده ام که ببینم آیا شعارهای روی دیوار چند رج بالاتر آمده، و این دفعه رنگش کرده اند یا خط زده اند یا چی جدید نوشتند... نونوایی های که با سریش مال شعارهای کاغذی ما بود چقدر از کاغدها را کنده اند، چقدر از نوشته ها با وجود پاره و داغون شدن خونده می شه هنوز....امروز توی صف چه خبر بود. ... وقتی رفته بودی شهروند تا نوبت تو بشه پولتو بدی، مردم چی کامنت می دادند... تو تاکسی چی؟ اتوبوس سوار شدیدی اخیراً؟ آها؟ خب چه خبر؟ مترو؟ نه جانم؟ چی شد اونوقت؟

و حرف می زنم و می زنم و می زنم و می بافم فردا را. فردای تلخ و شیرین و سخت و قشنگ و نزدیک را. من باور دارم که آینده متفاوت ما نزدیک نزدیک نزدیک است با این همه جوانانی که همه رشید و بالغ و بزرگ شده اند. همه ما که به ناگهان قد کشیدیم، یا نشون دادیم که تا کجا قد کشیده ایم و این ابر و مه و غبار، قامت رعنای ما را پنهان کرده بود از چشم دوست و غریبه...

آمده ام در سرزمینی نو، جایی که البته عاشقانه، تاریخش، فرهنگش و مردمش را دوست دارم. از این دوست داتشن های خاکی و عشقولانه محله قدیمی بچه گی هات و یاد دور تنبیه ها و آب انباری ها و .. نه، من عاشقم. عاشق دنیایی که کوچک تر و کوچک تر می شه و می شه در آغوش مردمی دیگه هم لبخند زندگی زد.

امشب دارم می رم کنسرت ابی، می خوام شلوغ کنم، داد بزنم، حمله کنم، و همه پوسته های احترام و ادب و وقار و حرمت و شان را بندازم دور. راهی که آمده ام را و آدمی که ساخته ام از خودم تا به امروز را البته که دوست دارم و ایمان بهش دارم. اما می خواهم اجازه بدهم به خودم که همه ساختارها را بشگنم بدون اینکه از خط ها و مرزهای ادمیت برم بیرون. می خواهم بشکنم دیواره ها و پوسته هامو. ابی را هم حتما حتما بغلش می کنم و بهش می گم دوست دارم موهاشو کوتاه تر از این نگه داره که توی کنسرت قبلی اش دیده بودم. یا شاید هم سبزش کنم ابی را. سبز ایرانی ....سبز عشق... ببینم تا اون موقع بیشتر در هوای دل وعشق و عاشقی خواهم بود یا جوگیر می شوم و می رم امید بدم به دوستام و مردمی که کنارشون سبز شدم، سبز خوردم و عوارض این همه سبز بودن را با خودم و روی تنم با خودم به اینجا آوردم.






گریه را به خنده بفروش

که خراب خنده هاتم
باز بخون

مثه قدیما

که هوادار صداتم



روز نو ارزونی تو

رخت و بخت و تخت و تاجه

دست تو هنوز می تونه روزگاری نو بسازه!




فکر جنگل باش اگه باغ تو سوخته

فکر شاعر گرسنه باش

همون که حتی یه غرل به شیطون نفروخته


فکر نو کردن شب باش و سپیده

فکر دستی باش که دنبال کلیده

فکر دستی که میشه ستون حرفی

دوباره خورشید بی حجاب کشیده
اگه سقفمون شکسته

می تونیم از نو بسازیم
می تونیم به همصدایی به یکی شدن بنازیم!








روزي پسر بچه اي در خيابان سکه اي يک سنتي پيدا کرد. او از پيدا کردن اين پول، آن هم بدون هيچ زحمتي،خيلي ذوق زده شد. اين تجربه باعث شد که بقيه روزها هم با چشمهاي باز، سرش را به سمت پايين بگيرد(به دنبال گنج !).

او در مدت زندگيش،296 سکه يک سنتي، 48 سکه 5 سنتي، 19 سکه 10 سنتي، 16 سکه 25 سنتي، 2 سکه نيم دلاري و يک اسکناس مچاله شده 1 دلاري پيدا کرد. يعني در مجموع 13 دلار و 26 سنت.

در برابر به دست آوردن اين 13 دلار و 26 سنت، او زيبايي دل انگيز 31369 طلوع خورشيد، درخشش 157 رنگين کمان و منظره درختان افرا در سرماي پاييزرا ازدست داد.

او هيچگاه حرکت ابرهاي سفيدرابرفرازآسمان، درحالي که از شکلي به شکل ديگر در مي آمدند، نديد. پرندگان درحال پرواز، درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر،هرگزجزئي از خاطرات او نشد.

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

من از بی اخلاقی امروز و فردایمان می ترسم.




من: اِ اِ اِ اِ اِ چه جالب! پس تو هم این بلاگ را می خوانی! بامزه می نویسه این هما. ها؟

دوست عزیز بنده: نه. تازه دومین باره که دیدمش. داشتم هیستوری اینترنت ات را مرور می کردم. این سایت را اون جا پیدا کردم.


من: ها؟ آها. می خواستی یکی از سایت های که دیروز باز کرده بودی را باز کنی، خودت را راحت کردی و رفتی از هیستوری، اونجا رفتی .... به همین خاطر چشمت به این سایت ها افتاد. ها؟
دوست نه چندان عزیز بنده: نه. رفتم ببینم توی این مدت کجاها را سر می زده ای و اینها. یه چند جا را پیدا کردم مشغولم باهاشون.

من: ها!!


- پدرم همیشه می گفت خیلی هم خوشحال باش که اطرافت آدمهایی هستندکه خدا و پیغمبر حالیشون می شه! این ملت، براشون مذهب همون اخلاقه و اگر مذهب را به دلیلی از دست بدهند و عقاید مذهبی به فردا و روز حساب و خدا و قدرت برتر و اینها، ضعیف بشه، دیگه کارستانی است حسابی!

همان می شود که فیلسوف غربی گفت که بدون خدا همه چیز مجاز است! و این در فرهنگ ما خیلی دردآور، نمود دارد. به خصوص در قشر تحصیلکرده که انگاره های مذهبی کمرنگ تری دارند، بی اخلافی در ابعاد فردی اش از کلاه سر زن و دوست دختر و پدر و مادر و خانواده گذاشتن تا ابعاد اجتماعی در محیط کار و حرفه و ارتباطات عمومی تا سایر حوزه ها سرطان وار خزیده. دانشگاه که کار می کردم، خیلی ها منتظر بودند ببیند کسی داره ای میلی چیزی می نویسه، چک می کنه، سریع به بهانه ای، حتی کمک گرفتن از سایرین، سریع دکش می کردند که اگر شانس آورد که ای میلش را نبست که ما شیرجه می زنیم توش و ببنییم به قول خودشون "دنیا دست کیه"، و اگر هم که نه، یادم می آید در اینترنت اکسپلور اون زمانها این طور بودکه اگر می خواستی هیستوری را ببینی و حتی متن ای میل هایی که طرف می نویسه را بخونی، میتونستی گزینه "ورک آف لاین" را روشن کنی و هستیوری را بزنی و عوطه بخوری در آنچه اون مادر مرده قبلی انجام می داده و این طوری بود که هر کی برای خودش یک پا حراستی پرونده چی بود از اینکه فلان رییس واحد و گروه و دپارتمان برای کدام هیات علمی و کدام کارمند پیام محبت آمیز داده یا کی چه عکسی را به کی فرستاده، چطور، چرا! و باز این روزهای بعد انتخابات می دیدم که اساتید محترم، شیرجه زنان رفتند دیدار احمدی نژاد با نخبگان!!!! که دیگر در دانشگاه ها برگزار نشد در سالن هایی در سطح شهر و برای هر دانشگاه جداگانه برگزار شد، اما در عین حال اون را تف و لعنت می کردند و خودشون را هم زرنگ می دونستند و اسم مورالیتی و اخلاق فردی و اینها را می آوردی، درس وجود یا عدم وجود خدا را برایت می دادند.

مساله وجود داشتن یا عدم وجود خدا و بحث های تسلسلی بعدش نیست که حالا پس دین هم هست یا باید باشه یا چی. بحث اخلاق است به عنوان لازم ملزوم زندگی اجتماعی. در غرب اخلاق الزاماً مبتنی بر مذهب نیست هرچند بسیاری از گزاره هایش را چه بسا از دین گرفته باشد.

این اتفاق روزمره بایز تلنگری بود به همه ترس و التهابهایم از جامعه کم اخلاق فعلی و بی اخلاق فردا. فردایی که از هیجان روزهای با هم بودن کاسته شده و منفعت طلبی توحش واری، ما را از همه چیز سیر خواهد کرد.