۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون روازنه 3

روزانه سوم:
می خواهیم به کاخ گلستان در توپخانه برویم . به نظر بهترین راه استفاده ازمترو می آید چون هیچ یک از آژانسهای کرایه اتومبیل اطراف ما ، ماشین دارای طرح ترافیک فعلا! ! ندارند! من اولین باری بود که سوار مترو می شدم وقتی رسیدیم جلوی باجه فروش بلیط، از فروشنده می پرسم که بلیط دونه ای چنده (بیش تر از این جهت پرسیدم که دوستان سوئدی همراهم تمایل داشتند خودشان پول بلیطشان را بدهند و می خواستم برای آنها بپرسم. ) خانومه با عصبانیت به من گفت پولت چندیه. پولتو بده! منهم یه هزاری داشتم دادم. وقتی داشت بلیط را مهر می کرد که بهم بده گفتم ببخشید برای برگشت هم می شه الان بلیط خرید . گفت وای! مگه نمی بینی دارم کار می کنم. وقتی بلیط ها را هم تحویل گرفتم، دیدم هیچی نگفت در مورد سوالم! پرسیدم ببخشید بلیطش رفت و برگشته. گفت وای چقدر سوال می کنی! برو خانوم!

این را مقایسه می کنم با رفتار فروشنده ها و متصدیان مختلف سوئدی! امسال برادرم که برای تعطیلات عید اومده بود استکهلم، از اینکه مجبور بود توی صف زیادی وایسته چون متصدی مربوطه داشت به یه خانوم مسن یک عالمه سوال را اروم اروم جواب میداد در حالیکه کلی ادم توی صف بودند که فقط کارتشون را نشون بدن و رد شن. ... به هر حال اون بنده خداهم ادم بود و کارش باید راه می افتاد................

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر