۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه



نه پیامی برای روز زن، نه برای روز ولنتاین، نه برای اَچیومنت های گاه و بیگاه....

بینم دختر. تنهایی، خوشحالی؟ گاهی اصلا ممکنه در همهمه کار و درس و این برنامه و اون فعالیت و آن یکی موسسه و کاری که باید برای فلانی بکنی حتی اگر اینقدر نفهمه که نگاهت کنه، بهتر شدن چیزی که خوشحالت میکنه.. اینجا، آنجا، همه جا.... آیا شده در ازدحام این همه دویدن ها، فکر کنی چه خوب بود اگر همپایی، همنفسی بود، حتی گاهی!

راستش را بخواهید، من از سایه خودم هم می ترسم.

و آوار روی آوار به زندگی ام اضافه می کنم... مجال درست نفس کشیدن هم ندارم این روزها! زندگی کردن توی سرم بخورد!

:)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر