۱۳۸۸ مرداد ۱۸, یکشنبه

من تو را آسان نیاوردم به دست......



از آدمهای ضعیف متنفرم. از آنها که دایم در حال ناله کردن هستنداز دست رزگار غدار بی رحم ...و اینکه همیشه مظلوم می افتند و چه و چه و چه....


اعتراضم ناله نیست، اعتراف است! اعترافی مثل همه اعترافات این روزها.... .این سالها.....


تنها کاری که می خواهم بکنم اینه که از روی این بخش از نوشته کورت توخولسکی، هزار بار بنویسم، تا هیچ موقع یادم نره، اگر هم یادم رفت و یا نه خواستم یه جور دیگه رفتار کنم، یادم باشه به غلط کردن نیفتم:



.....یادت باشه: فقط یه چیزه که به دوستی بیشتراز اینها قوت میده:
هیچ وقت دوستتو محک نزن! دوست دخترت را هم همین طور! هیچ کس و
گاهی کسی یه عمر مراقب یه خورجین چرمیه که توش فقط پر از سنگای رنگارنگه. ولی اون تمام مدت خیال میکنه اون تو پر از جواهره. چنین کسی آدم ثروتمندیه، حتی اگر تو خورجینش فقط سنگای شیشه ای باشه. این ادم فقط حق نداره در خورجین راباز کنه.
خدایا این دوستی ها را از مانگیر! آدم تقریباً باورش می شه که تنها نیست.


کورت توخولسکی




پانوشت:

-هر چه بنویسی آب، باران نخواهد بارید.




آب...آب...اب....


- من به تنهایی خود معتــــآدم./


- آمده ام که سر نهم، عشق تو را به سر برم...ورتو بگویی که نی! نی شکنم شکر برم.







۲ نظر: