آقایان ...چقدر چقدر ؟؟ چقدر ؟ چقدر چقدر ...می تونید پست بشید، باشید، بمونید..... از کجا و کدام سرزمین می آیی ه دستت این چنین بی پروا در کوچکترین مکثی ، تردید نمی کند، نگاهت، جانی و چشمی و دلی را نمی بیند.... آقایان از کجایید شما، از کدام سرزمین؟؟
خسته و زخم خورده ام.... هنوز هزارها نفر در ذهن من به جیغ زدن، شعار دادن و فریاد از سر وحشت ادامه می دهند، هنوز چشمها به وحشت و حیرت در برابر چشمهایم باز میشود، هنوز خشم و عجز توامان مردم من را خفه می کند، حس می کنم، فرو می خورم، 4 ساعتی می شه که به خونه رسیده ام ولی نه صدایم به گفتن حرفی باز می شود و نه حنجره خسته یاری می کند، مردان تنومند باتوم به دست در مغز من می دوند و می دوند و نعره میکشند، از چشمهایشان آتش زبانه می زند از لبانشان نفرت،.... 4 ساعتی است که بی صدا در سکوتی پر هیاهو نشسته ام و صداها به من حمله می کنند، اوج می گیرند و خون شتک می زند و مردم می دوند ...یکی داد می زند ندوید....مردمو به وحشت نندازید...ما می ایستیم.... می ایستیم و کسی موهای مرا می کشد و پرت می کند به سمت پیاده رو..... برقی از گوش و هوشی از سرم می رود وقتی صورتم روی سیمان های شکسته پیاده رو سر می خورد با هجوم جمعیت.... " ما سزاوار چنین سرنوشتی نبودیم؟" بودیم... آری شاید... می باید این طوری می بود.... لینک های بالاترین را از داغ و تازه و کهنه و زنده درو می کنم... چندش و تهوع همه دل و روده هایم را می رود و بر می گردد به گلو می نشیند..از این همه هیجان که در لینک ها موج می زند بالا می آورم.... یخ را بیشتر فشار می دهم تا درد در همه جانم نشتر بزنه ....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر