۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

روزانه ششم

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون:روزانه ششم




دیروز رفتم اداره پلیس + 10 تا درخواست تعویض گذرنامه ام را بدهم که به زودی منقضی می شود! آدمهای زیادی هم آمده بودند برای صدور و تعویض و کارهای مربوط به شناسنامه. خلاصه رفتیم و ته صف وایستادیم. توی مسیری که صف جلو می رفت از جلوی دو تا منشی یا تایپیست هم رد شدیم که یکی اشون برگه اطلاعات را به من داد و با دیگری هم کمی شوخی کردیم و در مورد صف و اینها. تا رسیدم به جلوی افسر یا مسوول مربوطه. وقتی گفتم برای چه کاری آمده ام گفت ما امروز پوشه هامون تموم شده، باید تشریف ببرید اداره پست و از اونجا بخرید و بگردید. بهش گفتم من این همه وایستاده ام توی صف و...الان بیشتر از 50 دقیقه می شه، خب چرا از اول نمی گویید که باید برویم اداره پست. من این همه با این دو تا منشی ها حرف زدم یعنی اونها هم نمی دونند که ما باید قبلش پوشه را می خریدم. گفت نه! فقط امروزه که ما پوشه را نداریم. می خواستم بگویم این هم چیزی از گناه!!!! شما کم نمی کگنه می تونستید یک یاد داشت و بچسبونید به شیشه اتون که لطفا قبل از اینکه بیایید و توی صف یک ساعت وایستید اول بروید و پوشه را بخرید.

یک آقایی توی صندلی ها نشسته بود که نمی دانم برای چه کاری آمده بود و ایا با مشکل من هم روبرو شده بود یا نه. گفت خانوم جان. اونها هم خسته اند بنده های خدا از صبح اومدند کار مردم را راه بیندازندو. .. شما هم مثه بقیه برو بخر بیا شرشو بکن بره پی کارش دیگه .


هیچی نگفتم و بیرون آمدم فعلا هم که پرت کرده ام این گذرنامه را یک گوشه ای!








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر