۱۳۸۸ مهر ۱۴, سه‌شنبه


این هم ما هستیم، اون هم!

مدتی بود که می خواستم روکش صندلی های ماشینم را عوض کنم تا بالاخره امروز، دست از سایر کارهای متفرقه برداشته و رفتم تهرانپارس، دلاوران برای خرید.

چیزی که می خواهم راجع بهش بنویسم، ادامه برخوردهای آشنای جنس مذکر با مونت است! همیشه خاطره و حرف و حدیث زیادی از همه دوستان و خانواده و فامیل و اینها شنیده ام از مزاحمت های آزار دهنده در محیط کار و مسیر و ... نالان هستند. امروز، یک پرایدی بود که 3 تا پسر خیلی جوون مثلا 20-21 ساله توش نشسته بودند و هی ماشین تصادفی اشون را توی اتوبان باقری به فاصله چند سانتی متری یک پژو 206 ای که یک خانم جوون راننده اش بود می بردند ناگهانی و حسابی اونو می ترسوندند که همین الان بهش می خورند...اون بیچاره هم می کشید راست تر و اونها هر هر می خندیدند و دوباره از نو... ناگهانی تر... مسخره تر....تا اینکه دختره راهنمای راست زد که بره توی فرجام که مسیر من هم بود، پسرها هم با اینکه ماشینشون تقریبا داشت رد می کرد خروجی را ناگهانی پیچوندند توی فرجام و مارپیچی خودشونو رسوندند جلوی ماشین دختره و یکهو زدند روی ترمز. از شانس خیلی خوب اون دختره هم دست فرمونش خیلی خوب بود که سریع هم ترمز کرد و هم کشید سمت جدول. پسرها با پرورویی تمام توی همون لاین یک چند ثانیه ای وسط خیابون نگه داشتند و بعد گاز دادند رفتند...هر هر هر...

خیلی وقت بود از این دست کارهای چندش آور ندیده بودم، خیلی از دخترهای دانشکده که از مراکز وسط شهر و اینها می اومدند شاکی و عصبانی بودند از راننده های پسر و مرد که هی جلوشون می پیچند ... جلوشون ترمز می کنند تا تصادف بشه و اونی که از عقب زده هم که طبعاً مقصره و علاوه بر گرفتن خسارت، آویزونشون می مونند و دردسر دارند..

هفته پیش توی دانشگاه داشتیم حرف می زدیم که راستی چقدر آمار متلک گویی و مزاحمت های جنسی ! توی خیابونها کم شده بعد از انتخابات! (این هم شده مثل هجرت پیغمبر مبدا تاریخ و تحولات کشور!). دو سه ما قبل از انتخابات، وقتی از امام حسین و میدان ولیعصر در طی روز و شب و سایر مناطق بعد از غروب آفتاب رد می شدی، از نیشگون، و دست مالی و متلک های جنسی و اینها دست خالی نمی موندی، اما انگاری این همه حادثه و اتفاق یا ملت را باشعور و رشید! کرده یا زیادی شوکه یا مشغول. اما امروز خیلی حالم گرفته شد که این دلقک بازی را دیدیم. نمی دانم چه روزی از این داستان ها راحت می شویم و یا کمتر می شود.

البته نباید بی انصافی کرد که نسبت به گذشته خیلی خیلی کم شده، در دوران جنگ و اولین سالهای بعد از جنگ به نظرم به خاطر همه محدودیت های شدید جامعه ایدئولوژیک زده ما در رابطه بین مرد و زن، رفتارها و کلمات جنسی در خیابان و محل کار و همه جا فوران می کرد، وحشتناک بود. دختری که سوار تاکسی یا مینی بوس یا نه خیلی ساده از خیابون رد می شد، جیبهاش پر از شماره تلفن می شد و گوشهاش آزرده هزار تا حرف نامربوط.... اما با باز شدن فضا و کمی ذهن تصمیم گیرندگان، هر کس آدم خودش را پیدا کرد و این فکر که اگر کسی لباس راحت تر و به روز تری بپوشه در خیابون، می تونه به همه به قول معروف فاز بده!

مردم هنوز خدا را شکر به روزمرگی بعد انتخابات نیفتاده اند، هنوز زندگی پر از هیجان اینده است و هنوز چشمها و کلمات ملتهبند، اما من به روزهای بی التهابی فکر می کنم که همه این پاتولوژی ها مثل همه روزهای معمولی دیگرمان سر بر آورده اند و امان ما را نه حکومت که خودمان گرفته ایم. دارم به روزهای راهپیمایی و تظاهرات فکر می کنم که دختر و پسر بدون هیچ نگرانی از نزدیک تر شدن، دوشادوش شدن و فشرده تر کردن صف و جمعیت، پروایی نداشتند اما هنوز امروز نشده، دست فروشنده که همراه با بقیه پول دست تو را هم لمس می کند را فاجعه بار زندگی می کنی و فاصله این دو اپیزود را حیران می مانی... ما آبیم می توانیم هر شکلی را به خود بگیریم همانطور که می توانیم رودی باشیم خروشان که خاشاک حقیقی را می روبد و پیش می تازد ممکن است در ظرف های این سیستم مریض و معیوب یخ بزنیم و شکل آن ظرف کج و نتراشیده را بگیریم.....


هنوز خردک شرری هست هنوز....




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر