۱۳۸۸ خرداد ۱۴, پنجشنبه
درد را فریاد کن............
امروز با یکی از دوستانم رفتیم کوه. توچال. خاطره ای که از دیروز توی سرویس بیمارستانشون تعریف می کرد، خیلی تکان دهنده و ناراحت کننده بود و یک نمونه خوب که الان کجای کاریم توی این مملکت. می گفت دیروز توی سرویس بیمارستان، یکی از خانم دکترها که تخصص کودکان هم داره، یا بچه اش نشسته بودند . مامانه هی به بچه تذکر می داده اینقدر بلند نشه هی با بقیه بچه ها حرف بزنه و وول نخوره و سرجاش بشینه که بچه هه با همون تن صدای بلندش که قبلش داشته با دوستای توی سرویسش حرف می زده به مادرش می گه... نمی خوام. اصلا به بابا می گم دوباره بزنندت ها!
اصلا فکرشو آدم نمی تونه بکنده چطور ممکنه این داستان درست باشه و چه طور ممکنه همچین اتفاقی در حال افتادن باشه. یک نفر آدم عاقل و بالغ و مستقل و توانا به هر حال تحصیل کرده و صاحب شان، در خونه خودش اینقدرعلیل و بدبخت باهاش رفتار شه و کتک بخوره!! هیچ حرفی آدم نمی تونست بزنه. چی می تونی بگی....... ................من خود دردم. منرا فریاد کن.
* تمام راه سعی کردیم از کسانی که بالا می رند بپرسیم که آیا رای می دهند واگر آره به کی. تقریبا نیمشون گفتند موسوی و 4 نفر به احمدی نژاد(که رقم بزرگی برای این جمعیت که نمونه جامعهخ نیست و به نوعی خاص تره، هست) و باقی رای نمی دهند علیرغم این همه حرف و حدیث و داستان و خطر بزرگی که از بیخ گوش هم رد شده ایت.... خدا رحم کنه به خدا!!!
* بسیجی هم انگار زیاد بود چون سه تا تذکر حجاب گرفتیم که خواهر حجابتو رعایت کن. من نمی دانم این عزیزان چرا نرفته بودند به مراسم عذاداری امامشون.... اومده بودند تفریح.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر