۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۰, یکشنبه

به پدرم

وقتی در هجوم بادهای سرد زمستانی، شولای ایمان در بر، گرمی را حفظ میکنم
وقتی در برهوت رویــا،
خارهای فریب دل ساده را مجروح می کند و
من از اندیشه باز نمی مانم
وقتی از کوه بلند خوب زیستن بالا می روم
و
خستگی و تنهایی
مانع از قدم دیگری رو به قله نمی شود،
وقتی بغض تلخ همیشگی
گریبانم را می گیرد و
هرچه میکنم مرا رها نمی کند
و من تسلیم نمی شوم، امیدم را از دست نمی دهم
و ایمام را بر کف نمی نهم
در آن میان
تــــــــــو
را می بینم که
سربلند ایستاده ای
مغرور و سربلند ./

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر