۱۳۸۸ اسفند ۲۰, پنجشنبه

و عید ماهم از راه می رسد؟

گندم ها جوانه زده اند

مادرم دلخوش ِ خوشه

با سهم عدالت مان فرش خیال میبافد

پدرم سیگارِِ زندگی ٬ پشت گوش

قصه ی خمیازه

میگوید

و من در اقیانوسی ماهی میگیرم که آبی نیست

برای شبی که عیدست

و فکر میکنم

عدالت مرد سرخپوشی ست

که هدیه میاورد

و ما را نمیشناسد

تا من کفش هایم را جفت کنم

برای مدادهای رنگی

.

در شبی که عید است و مادر

حول حالنا را در گوش سفره فریاد خواهد زد...

شاعر: ناشناس. با ای میل گرفتم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر