۱۳۸۷ بهمن ۲۳, چهارشنبه

ایران که بودم، میلیارد تا فکر های باحال وحسرت برانگیزی که آرزوی انجامشون را داشتم و نمی تونستم را برای خودم از بالا به پایین و از پایین به بالا هی مرور می کردم و فکر می کردم اگر زمینه انجامشون فراهم بود، دست از پا نمی شناختم و ال می کردم و بل و این حرفها.... اما الان:
پر من باز ولی رفته ز یادم پرواز ***من که پرواز ندانم چه کنم با پر باز ؟!

َشعر قشنگی را از بر بودم که فقط الان بخشی اش را به یاد می اورم:

آنگاه که مذاب بودم، قالبی نبود که در پناهش زیبا شوم...................................

ما، نسل هردنبیلی، همه شکله و بی شکل، بی آرزو، پر حسرت، غمگین و همیشه تنها به خصوص در جمع

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر