۱۳۸۸ اردیبهشت ۹, چهارشنبه

ای نــــــــگار نـــــــــــاز دار!


ناز کم کن ای نــــــــگار نـــــــــــاز دار..................





عکس و پیام محمود احمدی نژاد خطاب به خانواده های کشته شده ها در حادثه تروریستی اخیر کربلا . این عکی و پیام در تمامی محلاتی که به قول خودشون در این حادثه شهید دادند در حادثه بمبگذاری، نصب شده .


فقط دقت کنید چطوری چین و چروک های ترسناک صورتشو به خصوص زیر چشم ها و پیشانی اشو، براش روتوش کرده اند. رو را برم که هیچ موقعیتی را برای تبلیغ فراموش نمی کنه.


پ.ن. راستی غلامحسین الهام هم برای سخنرانی و شرکت در مراسم تشیع جنازه ها به محله ما آمد. صدای سخنرانیش توی خونه ما یکی که می اومد که" کربلا همیشه در طول تاریخ خون خواسته است. از خون حسین تا خون عزیزان شما. از عزیز زهرا تا عزیزان ما...کربلا و راه حسین به خون زنده است."


پ.ن.2 ای شیهد راهت ادامه دارد...../ تا احمدی نژاد و احمدی نژاد ها بر کارند..../

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

در منقبت محمود احمدی نژآد




منت محمود را احمدی نژاد

که طاعتش موجب مدرک است
و به شکر اندرش مزید ثروت
هر سخنی که برآورد مضر حیات است
و چون بخندد مخرب ذات

پس در هر عملش دو نکبت موجود است
و به هر نکبتی ، لعنتی واجب!



دیزی در چایخانه آذری ها

جانم ...دیزی
دیزی...دیزی خوشمزه وطنی... آبگوشت فقط اینطوری.


یکی از جاهایی که توی کتابهای راهنمای ایران به زبان انگلیسی همیشه معرفی شده، چایخانه آذری ها در میدان راه آهن است.....این هم عکس من از دیزی دبش آذری ها در چایخانه قشنگشون.



پ.ن: یک آقای جوانی میز بقلی ما نشسته بود و هر از گاهی اظهارنظری هم می کرد... آخر سر هم گفت فکر نکنید من از این جوون تهرونی هاما. نه! من بچه سیستان و بلوچستانم. لباس محلی هامو هم توی کیفم دارم . فعلاً خواسته ام همرنگ جماعت باشم.



من که کلی کف کردم از شنیدن این حرف. تهرانی بودن فحش نشده بود و مایه حقارت نبود یا من نمی دانستم که هست ولی جدیداً شده گویا یا ما جدیداً می بینیم و می شنویم! از حق نگذشته پسر بسیار خوش نمکی هم بود!



۱۳۸۸ اردیبهشت ۷, دوشنبه

یادگاری!





بی تو عمرم(= عمراً!؟)
بی تو هرگز



عشق بدون زندگی (=زندگی بدون عشق؟!)
مانند صندویچ بدون نوشابه


نمره ادبیات و دیکته و فرهنگ و لاو همه بیست!

۱۳۸۸ اردیبهشت ۶, یکشنبه

روزانه ششم

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون:روزانه ششم




دیروز رفتم اداره پلیس + 10 تا درخواست تعویض گذرنامه ام را بدهم که به زودی منقضی می شود! آدمهای زیادی هم آمده بودند برای صدور و تعویض و کارهای مربوط به شناسنامه. خلاصه رفتیم و ته صف وایستادیم. توی مسیری که صف جلو می رفت از جلوی دو تا منشی یا تایپیست هم رد شدیم که یکی اشون برگه اطلاعات را به من داد و با دیگری هم کمی شوخی کردیم و در مورد صف و اینها. تا رسیدم به جلوی افسر یا مسوول مربوطه. وقتی گفتم برای چه کاری آمده ام گفت ما امروز پوشه هامون تموم شده، باید تشریف ببرید اداره پست و از اونجا بخرید و بگردید. بهش گفتم من این همه وایستاده ام توی صف و...الان بیشتر از 50 دقیقه می شه، خب چرا از اول نمی گویید که باید برویم اداره پست. من این همه با این دو تا منشی ها حرف زدم یعنی اونها هم نمی دونند که ما باید قبلش پوشه را می خریدم. گفت نه! فقط امروزه که ما پوشه را نداریم. می خواستم بگویم این هم چیزی از گناه!!!! شما کم نمی کگنه می تونستید یک یاد داشت و بچسبونید به شیشه اتون که لطفا قبل از اینکه بیایید و توی صف یک ساعت وایستید اول بروید و پوشه را بخرید.

یک آقایی توی صندلی ها نشسته بود که نمی دانم برای چه کاری آمده بود و ایا با مشکل من هم روبرو شده بود یا نه. گفت خانوم جان. اونها هم خسته اند بنده های خدا از صبح اومدند کار مردم را راه بیندازندو. .. شما هم مثه بقیه برو بخر بیا شرشو بکن بره پی کارش دیگه .


هیچی نگفتم و بیرون آمدم فعلا هم که پرت کرده ام این گذرنامه را یک گوشه ای!








۱۳۸۸ اردیبهشت ۲, چهارشنبه

توصیه های بانک اطلاعات بهداشت و درمان: کتاب دوم





امروز وقتی داشتم توی کتاب مرجع :" کتاب دوم: بانک اطلاعات بهداشت و درمان" دنبال شماره مطب یک مرکز درمانی می گشتم ، صفحات اول این کتاب مرجع راهم تورقی کردم. گفتم توصیه هایش شاید به درد بهداشت و سلامت شما هم بخورد، این وسط من هم یه ثوابی برده باشم!


توصیه در مورد تعداد دفعات حمام رفتن و شستشوی موهای سر(صفحه 19):
مردان: هفته ای یک بار در زمستان و دو بار در تابستان
زنان:
- در صورت داشتن موهای معمولی: (فقط!) ماهی سه بار
- در صورت داشتن موهای خشک: ماهی دوبار
- در صورت داشتن موهای چرب: هر 5 تا 8 روز یکبار

وقتی توصیه های کتاب مرجعی که توی خونه های خیلی ها مثل من هست، همچین توصیه های بهداشتی یی داره پس چندان هم نباید غیر منتظره باشد که نتوانی در محیط های عمومی مثل اتوبوس، اداره ها، صف های متنوع و مختلف! زیاد دوام بیاری و مشامت به عرق های تند و کند مختلفی تازه شود!





روزانه 5



ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون: روزانه 5

قفل ورودی آپارتمانم دچار مشکل شده بود امروز. رفتم از قفل سازی که خدا را شکر! آنقدر زیاد هم با ما فاصله نداره (ولی به هر حال یا باید ماشین ببرم یا سوار ماشین بشم! )قفلی بخرم. آقاهه استثنائا بداخلاق و اخمو و جنگی و هل نبود!

خوشحال و خندان و تکنیکی! اومدم قفل قبلی و باز کردم و قفل جدید و بستم. اومدم کلید را داخل قفل کنم که دیدم متاسفانه داخل قفل نمی رود!! زنگ زدم به فروشنده(خدا را باز شکر! که کارتشون را برداشته بودم!) گفت قفل و کلید و بردار و بیار!

دوباره راه افتادم مغازه یارو. خیلی خونسرد و خندان گفت: هه هه هه! داشتم حرف می زدم با برادرم. شرمنده اشتباهی شد. شما هم یه ورزشی کردی اومدی بیرون از خونه!(من: هه هه هه! بمیری تو اینقدر با مزه ای ! احمدی نژاد جون ).

با سرعت اومدم خونه که ترتیب قفل را بدهم که باید با برادرم میرفتیم خرید ..اون هم که رسیده بود خونه و منتظر من! اومدم دوباره قفل را با اون همه پیچ و میچ بستم...امتحان کردم قفل را و دیدم کار می کنه!!! ولی وقتی درو می بستم در زرتی خودش باز می شد چون زبانه در برعکس بود و مربوط به دری بود که به سمت بیرون باز می شد نه درهای معمول ما که به سمت تو باز می شه.

برای بار سوم، هلک هلک کنان تشریف بردم مغازه قفل سازی. گفتم آقای عزیز این مال دری است که به بیرون باز می شود . لطفا عوض کنید و و....
گفت خوب می گفتید!

این جمله نفرت انگیز را هزار بار شنیده ام در همه جا و همه اداره ها و فروشگاه ها و همه جا! که می خواستی دقت کنی! می خواستی بگی و چه چه... خب یکی نیست بگه منی که اولین قفل عمرم است که می بندم! از کجا بدانم یا توجهم به این مساله جلب باشد. نباید توی فروشنده بپرسی ، تویی که دانش و تجربه این کار را داری ...بپرسی و مطمئن باشی که چیزی را که به من میدهی پاسخ نیاز من را خواهد داد؟

تازه یارو خوشحال بود که عوضش من همیشه کا رمشتری هامو زود راه میاندازم! قربونم بری تو اینقدر زبلی! من سه بار رفتم تا فروشگاه لعنتی اش و برگشتم.و دو بار قفل را بسته و باز کردم تا بار سوم تونستم پرونده اش را ببندم! خرید هم کنسل شد..اعصاب نداشته امان هم خرد شد. بردارم می گوید ول کن بابا سخت نگیر!


و این جا ایران است. صدای من را از تهران می شنوید./

آه از این بیــــــــــــــــــــــــداد زمانه! آه!





مــن
به

تــــنــــــــــــــهـایـــی


خود
معتادم!



ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون روازنه 4

امروز صبح میخواستم توی محله امان تا پاساژ مرکز خرید بروم. سوار یک سواری عبوری شدم. راننده اینه اش را میزون کرد که عقب را کاملاً ببیند. من همه حواسم را به بیرون داده بودم که الکی سر صحبتو باز نکنه.

وقتی بعد از 4 دقیقه یا کمتر می خواستم پیاده شم. گفت ببینم، شما مجردید؟!!

گفتم نه! و پیاده شدم.

این ماجرایی است که برای تقریباً همه خانم های ایرانی اگر نه هر روز هر هفته یک بار اتفاق می افتد. اما چرا؟

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱, سه‌شنبه

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون روازنه 3

روزانه سوم:
می خواهیم به کاخ گلستان در توپخانه برویم . به نظر بهترین راه استفاده ازمترو می آید چون هیچ یک از آژانسهای کرایه اتومبیل اطراف ما ، ماشین دارای طرح ترافیک فعلا! ! ندارند! من اولین باری بود که سوار مترو می شدم وقتی رسیدیم جلوی باجه فروش بلیط، از فروشنده می پرسم که بلیط دونه ای چنده (بیش تر از این جهت پرسیدم که دوستان سوئدی همراهم تمایل داشتند خودشان پول بلیطشان را بدهند و می خواستم برای آنها بپرسم. ) خانومه با عصبانیت به من گفت پولت چندیه. پولتو بده! منهم یه هزاری داشتم دادم. وقتی داشت بلیط را مهر می کرد که بهم بده گفتم ببخشید برای برگشت هم می شه الان بلیط خرید . گفت وای! مگه نمی بینی دارم کار می کنم. وقتی بلیط ها را هم تحویل گرفتم، دیدم هیچی نگفت در مورد سوالم! پرسیدم ببخشید بلیطش رفت و برگشته. گفت وای چقدر سوال می کنی! برو خانوم!

این را مقایسه می کنم با رفتار فروشنده ها و متصدیان مختلف سوئدی! امسال برادرم که برای تعطیلات عید اومده بود استکهلم، از اینکه مجبور بود توی صف زیادی وایسته چون متصدی مربوطه داشت به یه خانوم مسن یک عالمه سوال را اروم اروم جواب میداد در حالیکه کلی ادم توی صف بودند که فقط کارتشون را نشون بدن و رد شن. ... به هر حال اون بنده خداهم ادم بود و کارش باید راه می افتاد................

۱۳۸۸ فروردین ۲۹, شنبه

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون روازنه2

روزانه دوم:

یک بسته پنیر سوئدی برای خانواده آورده ام سوغاتی. روز سوم وقتی می بینم نصفش نیست، فکر می کنم دوست داشته اند و مصرف کرده اند. به مادرم می گویم خوشمزه بود، دوست داشتید؟
می گه من نخوردم! امشب این گربه هه (گربه ولگرد! ما گربه ای نداریم!) را چون غذای گوشتی نداشتیم بهش بدم! کمی بهش از این پنیر دادم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

می گم مادر من اون موش هان که پنیر دوست دارند نه گربه ها! اون هم از این پنیری که من بار کرده ام و آورده ام این همه راه!!

۱۳۸۸ فروردین ۲۳, یکشنبه

ایران و ایرانی: نگاه یک درونی از بیرون



تصمیم دارم در سفر چند هفته ای خودم به ایران، چیزهایی را که چشمانم متفاوت، عجیب یا جالب برداشت می کند، بنویسم. دیدی که به علت دوری طولانی مدت از بافت فرهنگی ای که در آن شکل گرفته ام، و به علت زندگی در یک محیط فرهنگی متفاوت، الزاماً معمول و نرمال را نه به مانند یک ایرانی تفسیر خواهد کرد و نه مثل یک اروپایی با ذهنیتی بیگانه. از امروز می توانید روزانه های شترمرغی من را در سزمین محبوبم ایران در "نگاه رها" بخوانید.
http://negaheraha.blogspot.com/


روزانه اول:
* وقتی می خواهم از بانک بیرون بیایم، به اشتباه لنگه ای از در را که قفل است، می کشم، قبل از اینکه دستم بلافاصله به لنگه دیگر در حرکت کند، صدای بلند دو نفر از مراجعین بانک را می شنوم که: "در، اون یکی است"، "اون یکی یه که باز می شه."
اگر هنوز در سوئد بودم، حتی اگر به همراه کس دیگری داشتم از در خارج می شدم، در موقعیت مشابه، هیچ موقع چنین اظهارنظری را دریافت نمی کردم.

حالا سوال من این است که آیا خوب است که هموطنان عزیز ما، اینقدر روحیه حساس و اجتماعی و حمایتی (اگر به این علتها باشد) دارند که بلافاصله برای کمک به دیگری وارد صحنه می شوند و یا بی صبر و کنجکاو و مداخله گر هستند و به هر کاری کار دارند. اگر دخالتی صورت نمی گرفت، احتمالاً من با امتحان کردن لنگه دیگر در، می توانستم به آرامی از بانک خارج شوم.
برداشت و تفسیر شما از این رفتار اجتماعی چیست؟

من به جهت اهمیت خاص فروم های اجتماعی مثل بالاترین، در بازشناسی، در صورت لزوم اصلاح و باز تعریف خودمان و رسیدن به رفتارشناسی از خودمان بسیار امیدوار و معتقدم. موافقید؟


۱۳۸۸ فروردین ۲۱, جمعه

آیا می دانید گرمایش خانه ها در سوئد چطوری تامین می شود؟








درسوئد، خانه ها یا از طریق سوزاندن زباله (مثل شهر استکهلم که دو سال است که تکنولوژی خود را دارند به ایران هم انتقال می دهند).

و یا از طریق حفر چاه عمیق مثلاً 120 متری که آب گرم را به داخل شوفاژهای خانه ها پمپاژ می کند ، گرم می شوند. (می گویند هر یک متر که زیر زمین بروید، دمای آب با نزدیک شدن به هسته زمین، یک درجه گرم تر می شود). ین سیستم که به بریه وارمه (Bergvärme) معروفه، بسیار محبوب و عمومی یه. در این روش زمین را به عمق 50 تا 200 متر حفر می کنند و با پمپ بریه وارمه اب گرم را برای گردش در ساختمان بالا می آوردن
برای من که جالبه به خصوص در مقایسه با کشور ما با آنهمه مصرف گاز و برق و غیره، باز خونه هامون سرده! ولی اینجا این تکنولوژی، گرما را همیشه در حدود 22 درجه نگه می داره و فقط وقتی اتوماتیک از برق استفاده می کنه که هوای بیرون خونه به بیش از 15 درجه زیر صفر برسه.

- اگر قطر دریل کردن 127 mm (5 " باشد، به ازای هر متر این سوراخ حفاری شده، 140 kWh انرژی تولید خواهد شد.

ما بیچاره ها!






مشکل تنها دارایی ای هست که بدبخت بیچاره هایی مثه ما اجازه دارند داشته باشند!

- شانتارام، 2005-

Troubles are the only property that poor felows like us are allowed to own!





دانش قدرت و ثروت در مذهب هندو

دوست هندی من می گوید که در مذهب هندو خدایان بسیار متعددی وجود دارد اما به طور کلی، ما! خدای دانش، خدای قدرت و خدای ثروت داریم.

از این سه چیز، هر انسانی یکی را خودش دارد و در حقیقت خدا بهش داده است و دو تای دیگر را خودش باید به دست آورد. فردی ممکن است دانشمند باشد ولی قدرت و ثروتی نداشته باشد... بنابراین اگر تو زندگی ات چیزی نداری ، ناراحت نباش.... هر کسی فقط یکی از اینها بهش داده شده..... باید تلاشتو بیشتر کنی........ اگه می خواهی همه چیز را در زندگی ات داشته باشی...............




غم




غم همیشه به دل ساده می تازد....../



۱۳۸۸ فروردین ۱۹, چهارشنبه





Take me as I am


OR



watch me as I go


!


Take me as I am
OR
Watch me as I go!

اخوان ثالث: همچنان بر اوج، دردمند و فریادگر دردآشنا و درد شناس





خدا گویند و می گیرند جان و مال مردم را
خدا داند که بس نامردم و پستند حافظ جان

خدا که نان و جان را با شرط ایمان نمی دهد
پس را چرا الله ایان این را ندانستند، حافظ جان!

خدا ما را از این الله اهریمن رها سازد
یقین اهریمن و الله همدستند حافظ جان!

ببین شب ها چه تاریک است زیر پرچم الله
ببین مردم چه بدبخت و تهی دستند حافظ جان!


۱۳۸۸ فروردین ۱۶, یکشنبه

ما ایرانی ها و سندرم دروغ گوییه!!!؟؟ آیا به چیزی حتی پژوهش هایمان!!!می شود اعتماد کرد. نه! برادر کردان تنها نیست.

هفته گذشته توی جلسه دفاعیه یکی از دوستان سوئدی ام بودم. نکته ای که مدتها با شرکت در سمینار ارایه نتایج تحقیق یکی از دوستان ایرانی ام توجهم را بسیار به خود جلب کرد و هر روز هم شاهد جدید بر این مدعایم می رسد، این است که اینها هر وقت روش جمع آوری اطلاعات را در پروژه تحقیقاتی اشان را توضیح می دهند می گویند که مثلاً ما با 30 نفر تماس گرفتیم، از این 30 نفر، مثلاً فقط 7 نفر تمایل به شرکت در تحقیق داشت یا مثلا پرسشنامه امان را به 1000 نفر فرستادیم، که 700 و خرده ای نفر جواب دادند. این آمار و این مسایل مربوط به سوئد است که خیلی معروف هستندکه موضوع تحقیق در بین عامه مردم جا افتاده است و حتی مردم ، پولشان و خانه و اموالشان را وقف تحقیق بر موضوعات موردتوجه و علاقه اشان می کنند، نه فقط وقف نان دادن به مردم و فقرا و خارجی ها و کشورهای توسعه نیافته.... وانجمن های خیریه هایی که برای پشتیبانی از تیم های تحقیقی ایجاد می شود، مورد اقبال عمومی هستند چون این درک پیدا شده که انجام تحقیقات هر چه بیشتر می تواند به بهبود سطح زندگی خود آنها و همنوعانشان چقدرکمک کند حالا چه در زمینه علوم سلامتی و یا صنعت و غیره.

اما نکته بسیار قابل توجه برای من این بوده است که در هر جلسه تحقیق و دفاع پایان نامه ای که دانشجویان ایرانی انجام داده بودند و من شرکت کردم، همه گزارش می دادند که تمام افرادی که آنها برای شرکت در تحقیقشان با آنها تماس می گرفتند، جواب مثبت داده و در همه مراحل تحقیق نیز همکاری لازم را به عمل آوردند. آخرین پیش دفاع تزی که رفتم مربوط به خانمی از دانشگاه علوم پزشکی ایران بود که در مورد سرطان کار کرده بود و بیماران سرطانی را با جمعیت سالم مقایسه کرده بود. می گفت برای اینکه بداند که تاثیرات سرطان بر زندگی خانوادگی و اجتماعی مبتلایان چیست، در طول سه سال مطالعه بر بیماران سرطانی، هزار نمونه هم از افراد سالم گرفته بود و در طول سه سال با آنها مصاحبه کرده و یا پرسشنامه به آنها داده بود. همه این افراد را در طی سه سال پیگیری کرده و کارش را به نحو احسن انجام داده بود!!! یکی از کسانی که در جلسه شرکت کرده بود و از محققان با سابقه دانشگاه ما است، پرسید چقدر ریزش داشتی؟ یعنی چند نفر را در پروسه تحقیق از دست دادی و دیگر نخواستند در مطالعه شرکت کنند و یا اتفاقی برایشان افتاد و یا مثلا ادرسشان را عوض کردند و دیگر نتوانستی باز پیدایشان کنی و خلاصه از مطالعات خارج شدند. با افتخار گفت هیچ کس! یارو ازش پرسید که چطور عمل کردی که مشارکت 100 درصد ماند! چوون توی اینجا که ادرس همه در اداره ثبت می باشد و همیشه می توانی هرکسی را که می خواهی ببینی به کجا رفته و کی!؟ ما باز کلی ادم را در مسیر تحقیق از دست می دهیم ولی ایران که چنین سیستمی هم نیست، خیلی جالب است که هیچ کسی را در طی سه سال از دست ندادی. اون هم با خونسردی و تبختر جواب داد...آره چون من با همه این افراد رابطه خوبی برقرار کردم و خیلی بهشون زنگ می زدم و اونها به من اعتماد داشتند و همه اشون تا پایان تحقیق بامن ماندند.

این فقط یک مثال ازهمه سمینارهایی بود که من شرکت کرده ام و دوستان ایرانی، روی همه خارجی های کم کار و پر نقص را کم کرده اند و مشارکت در کارشان کامل و عالی بوده....

جالبه که یکی از دوستان ایرانی دیگه که توی این جلسه اخری بود گفت: "ای وای من چیکار کنم؟"
گفتم: چطور مگه.
گفت آخه من هم 300 نفر را بهشون پرسشنامه داده ام و همه اشان همه سوالهای پرسشنامه را جواب داده اند..... و این حتما عجیب جلوه می کند.
به شوخی گفتم تو که بلدی. بشین عوضشون کن!
جدی گرفت گفت اره می تونستم این کار را بکنم اگر هنوز نتایج را برای اساتیدم نفرستاده بودم ....الان چند روزی می شه که همه نتایج را فرستاده ام و دیگر نیمتوانم چیزی را عوض کنم.


عجب!!! عجب !!! عجب!!! آقا مگه کار راست و درست چه ایرادی داره که این همه دروغ بهش می بندیم. لابد به همین خاطره که نه ما، نه محققان و نه سیاستمردانمون به هیچ گزارش تحقیقی و اینها اعتقادی نداریم..چون همه می دونیم داستان خودمون از چه قراره! اگر در این سطح هم با خودت و دنیا روراست نباشی و هیچ قید اخلاقی نتونه تو را ملزم کنه که درستکار باشی، فاتحه چنین جامعه ای را باید از پیش خواند. /

۱۳۸۸ فروردین ۱۵, شنبه

پول مالیاتی که شما می دهید، کجا می رود؟



امشب داشتم روزنامه داخلی شهر اربرو که شهر کوچکی در جنوب غربی استکهلم در سوئد است را می خواندم. این نشریه برای تازه واردین به شهر چاپ می شود، کسانی که یا از سایر شهر ها و یا کشورها وارد این شهر می شوند. ولی چیزی که برای من با آمدن به اروپا جلب توجه کرد و در تضاد کامل با ایران و تجربه زندگی و کاری من بود، ان بود که به محض ورود و یا در گرفتن هر شغلی، خیلی روشن بهت می گفتند که مالیاتی که می دهی برای چه چیزهایی در جامعه خرج می شود. خیلی مواقع مردم به بعضی از موارد مصرف مالیاتشان اعتراض های سازماندهی شده می کنند. ایران هم که کار می کردم، مثل همه کارمندهای مادر مرده دیگر مالیات می پرداختیم(بر خلاف همه عزیزان بازار و اصناف که همه زندگی اشان سود خالص است....در ایران، طبق آمار خود دولت بیشترین مالیات را صاحبان درامدی صدک های پایین می پردازند. ) ول هیچ موقه نفهیمیدیم که پول مالیات ما به کجا می رود؟! آیا ما هیچ اثراتی از آن برای بهسازی محیط برای استفاده معلولین (که از قضا بابت جنگ ایران و عراق و تصادفات جاده ای و غیره امار بیشتری معلول نسبت به جمعیت خود در قیاس با کشورهایی مثل سوئد داریم) دیده ایم! یا سالمندانی که درسالهایی که با آنها کار می کردم، خود من دیده ام که با چه خفت و فلاکتی در بین خانواده های خود زندگی می کنند و دست تمنا و التماس پیش بچه ها و فامیل گرفتار خود دراز دارند.... خانواده هایی که به مرگ عزیز سالمند خود راضی هستند و رسیدنش را انتظار می برند چرا که سختی مراقبت از آنها اگر به خاطر بیماری وابسته شده باشند انقدر هست و ما هم انقدر این سالها نامهربان شده ایم که با عزیزانما ن هم تلخ تلخ باشیم.
و حالا نگاه کنید که مثلا دراین شهر مالیات مردم به چه مصرفی می رسد/

در شهر اربرو:

پولی که برای مالبات می دهید اینطوری تقسیم می شود:

از هر 100 کرون مالیاتی که توسط شهرداری در سال 2007 گرفته شده است، این مقدار به این مصارف رسیده است:
- 24 کرون برای مهدهای کودک
- 23 کرون برای سالمندان
- 10 کرون برای تامین اجتماعی
- 10 کرون برای دوره ابتدایی مدارس
- 9 کرون برای معلولین
- 8 کرون برای دبیرستان
- 5 کرون برای اوقات فراغت و فرهنگ
- 5 کرون برای ساختارها و امنیت
- 2 کرون برای فعالیت های تجاری
- 2 کرون برای مجموعه های تعلیم و تربیتی
- 1 کرون برای بازار کار و پناهنده ها
- 1 کرون برای ساختار تشکیلات سیاسی



اگر دولت ایران هم می خواست همچنین لیستی بنویسه لابد باید لیست برادران عراقی و ونزوئلایی و فلسطینی و لبنانی و چچن و افعانستان و غیره را لیست می کرد... ... و یک انگشت شست مفت هم حواله ملت!!!!!





newhomelands!

http://newhomelands.wordpress.com

امروز توی سایت بالاترین
balatarin.com
به این وب سایت برخوردم که به نظرم خیلی جالب است. عده ای از ایرانیان مقیم سوئد به فکر جمع آوری و به اشتراک گذاشتن تجربه هایشان در مواجهه با جامعه متقاوت سوئدی کرده اند. این ایده های جای حمایت و تشویق برای ادامه دارد. ما نیار به شناخت خود، دیکران، برخوردها، مواجهه هایمان با دنیای پیرامون برای شناخت بیشتر و بیشتر خودمان داریم. ورودشان را تبریک و تداومشان را آرزومندم!./

۱۳۸۸ فروردین ۱۳, پنجشنبه




...................................



هزار بار یادت به خیر

شادمانی بی سبب


............................
..
...........................